باران که بارید چترت را کناری بگذار
همه چیز را بسپار به باران
اشک ها را می شوید و غم ها را می برد و
رنگین کمان آرامش را از آسمانت می آویزد
و بالاخره روزی می رسد که دلت گرم میشود و دختری درون قلبت روز های آفتابی را جشن میگیرد و می رقصد و می رقصد ....
پسرکِ شیرین صورتِ هیدی که با عشق موهایش را آب و شانه کرده و رنگِ آسمان روی لباسش جا مانده و شده تکه ای از آسمان روی زمین ،تا نگاهش لالایی چشمانت شود...
دخترک مو فرفریِ هیدی ...
پیچ و تاب گیسو اش اگر چه دل از جا میبرد ولی قلبی دارد صاف و به رنگِ افق ...
دِل ات را می نشاند کنار قلبش و از عشق میگوید و از شیطنت های کودکانه ی درونت که سال هاست در چمدانِ رویاهایت روی هم انباشته ای ...
دخترک مو فرفریِ هیدی ...
پیچ و تاب گیسو اش اگر چه دل از جا میبرد ولی قلبی دارد صاف و به رنگِ افق ...
دِل ات را می نشاند کنار قلبش و از عشق میگوید و از شیطنت های کودکانه ی درونت که سال هاست در چمدانِ رویاهایت روی هم انباشته ای ...
هیدی، دخترِ پیراهن حنایی با موهای خرمایی ، اگر غرق نگاهِ مهربانش و قلبِ قرمز درون دستهایش شوی دوباره به یاد می آوری که چه طور از داشته هایت مواظبت کنی... دوباره به یاد می اوری دوست داشتنِ واقعی را چگونه به دنیا و آدم هایش ببخشی...
دخترک کوچک با موهای خرمایی همان روزهایی را زنده میکند که معنای دل زدگی را نمیدانستی... و رها کردن را محال بود بیاموزی....
نگاهِ دلنشین هیدی از تو میخواهد فراموش نکنی که زیباییِ بی پایان حق توست!